بهاران

من به چشم های بی قرار تو قول می دهم،ریشه های ما به آب و شاخه های ما به آفتاب می رسد...ما دوباره سبز می شویم.

بهاران

من به چشم های بی قرار تو قول می دهم،ریشه های ما به آب و شاخه های ما به آفتاب می رسد...ما دوباره سبز می شویم.

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

سفرنامه کاروان دانشجویی قاچاق سوخت(قسمت اول)

يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۲۲ ب.ظ

شاید خیلی ها از تیتر مطلب متحیر شوند که اسم دانشجو را با قاچاق سوخت آمیخته ایم،چون شاید عادت کردیم که دانشجو را با کتاب و جزوه و مقالات علمی و پژوهشی ببینیم اما اینجا دانشجو لباسش بوی نفت و گازوئیل می دهد و پشت تویوتایی که تا سقف از گالن های سوخت قاچاق پر شده نشسته است.

کاروان را در یکی از سفرهایشان یا به قول آنها سرویسهایشان همراهی کردیم و اکنون گزارشی از این سفر را برایتان بازگو می کنیم.

کاروانشان چهار ماشین دارد،سه پژو 405 و یک تویوتای 1600 که اینجا بهش "توتا 85" می گویند.خودشان هم هشت نفر هستند که بجز یکی همه دانشجو هستند و در حال تحصیل در دانشگاه،بعضی دانشگاه ملی می خوانند و بعضی پیام نور و آزاد...

اینجا سراوان است و مقصد سفرما شهرستان خاش است.به طور معمول گازوئیل یا نفت از زاهدان به وسیله تانکرهای حمل سوخت و یا اتوبوس ها به صورت قاچاق یا در باک خود ماشین به خاش آورده می شود و از آنجا به توسط خودروهای سواری و وانت بار به سراوان حمل می شود و از سراوان عازم پاکستان می شود.

دم دمای صبح است و سرخی آسمان خبر از روزی گرم و آفتابی سوزان می دهد.جانماز را جمع کرده و آماده ی حرکت می شویم ، یکی از بچه ها شیشه ی آبی را که شب در فریزر یخچال گذاشته بر می دارد.وسطای تابستان است و نیمه های ظهر چنان گرم می شود که دمای هوا به 40،50 درجه می رسد وبه قول ما بلوچها "هنچو گرم بوت که مازیان سر جوش کننت"  یعنی چنان گرم می شود که سلولهای مغز هم جوش می کنند.

درحال جمع و جور وسایل هستیم که ماشینی دم در بوق می زند،چهار نفر دیگر از هم قطارانمان  هم با دو ماشین دیگر رسیدند.به محض شنیدن صدای بوق سعید در را باز می کند و حسین و علی ماشین ها را از منزل خارج می کنند،حسین صدا می زند که سریع سوار شوید که مبادا ماشین پلیس بیاید.ما هم با عجله در را می بندیم و می رویم که سوار شویم.سعید با علی می رود و من و احمد با حسین.بعد از تعارفات معمول من و حسین دم در ماشین بلاخره من جلو نشستم و احمد کابین عقب،روی گالن ها.

گالن ها را صبح زود قبل از اینکه من بیدار شوم  جاسازی کرده بودندفصندلی عقب را برداشته و بجایش تا نزدیک سقف گالن های 70 لیتری و 35 لیتری چیده بودند.در را هنوز نبسته بودم که ماشین حرکت کرد،چند متری نرفته بودیم که احمد گلکسی اش را بیرون می آورد و شماره میگیرد،مشترک مورد نظرش که گوشی را برداشت تند تند پرسید که راه چطور است؟ جواب را نشنیدم اما بعد که قطع کرد،گفت که خبری نیست برویم.

منظورش پلیس است،یعنی راه آرام است و می توانیم با خیال راحت از شهر خارج شویم.از صحبتهایش متوجه شدم که کسی که پشت خط بود همان راه صاف کنشان است.

راه صاف کن موجودی است مفت خور که سر راه می نشیند و حرکت های ماشین های پلیس را زیر نظر می گیرد و به ماشین های حامل سوخت خبر می دهد که راه باز است یا نه.اینکه می گویم مفت خور، اغراق نکرده ام آخه برادرِ دامادِ پسرِ دخترخاله ام هم راه صاف کن است و اوضاعش را دیده ام،شبها ساعت دو سه نصف شب بهش زنگ می زنند و اوضاع راه را می پرسند؛او هم در خواب بدون اینکه بداند بیرون چه خبر است می گوید که خبری نیست و می توانید بروید،حالا بر سر ماشین طرف چه می آید والله اعلم.10-12 تا ماشین دارد که هر روز ردشان می کند و اوضاعش هم ماشاالله توپ است(زن و بچه و ماشین و خانه و...)

احمد به بقیه هم خبر می دهد که فعلا خبری از پلیس نیست.از کوچه ها که خارج شدیم یکی از بچه ها از پنجره ماشین جلو دستش را بیرون می آورد و اشاره می کند که شما جلو حرکت کنید و حسین هم پدال گاز را می فشارد و بدون راهنمای بقل سبقت می گیرد،در جاده های داخل شهر km))141 تا را پر می کند و یکی دو دقیقه نگذشت که به خروجی شهر رسیدیم.با آنکه  قبلا راه صاف کن گفته بود که راه باز است اما محض اطمینان حسین به ماشین هایی که از لاین بقل می آیند چراق می دهد و آنها هم راهنمای سمت چپ را می زنند،یعنی خبری از پلیس در راه نیست.اینها رمزهای فرار از دست پلیس است که دیگر برای مردم این خطه عادی شده و همه حرف هم را با این اشاره ها می فهمند.خیالمان که از دست پلیس کاملا راحت شد،حسین دنده ها را یکی پس از دیگری رد می کند و سرعتمان به حدی می رسد که عقربه کیلومتر به انتهای راهش می رسد.ماشین های پشت سرمان هم سپر به سپر به ما چسبیده اند و کاروان دانشجویی ما سفرش آغاز می شود.

ادامه دارد...

اسماعیل حسین بر

26/مرداد/1393


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی