بهاران

من به چشم های بی قرار تو قول می دهم،ریشه های ما به آب و شاخه های ما به آفتاب می رسد...ما دوباره سبز می شویم.

بهاران

من به چشم های بی قرار تو قول می دهم،ریشه های ما به آب و شاخه های ما به آفتاب می رسد...ما دوباره سبز می شویم.

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

سفرنامه زاهدان

جمعه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۱۵ ب.ظ


"گزارش سفر خرداد ماه دکتر صادق زیبا کلام به زاهدان از زبان همراهشان شاهین مدرس"

گزارش سفر در ادامه مطلب.

چیزی که بیش از هرچیز توجه من رو جلب کرد عطش دکتر زیبا کلام برای ملاقات با مولوی عبدالحمید بود و در طول سفر بارها جویای زمان ملاقات ایشان می شود.و هنگام ملاقات با ایشان شوق وصف ناپذیری دارد.

ساعت هنوز 5 بامداد نشده بود که راهی فرودگاه شدیم . پروازمان به زاهدان ساعت 5:30 بود، شب قبلش درست خوابم نبرده بود. دو، سه هفته قبلش پس از پایان کلاس طبق معمول به همراه استاد راهی دفترشان شدیم، هنوز در دفترشان مستقر نشده بودند که تلفن همراه شان زنگ خورد. از مکالمه شان متوجه شدم که دارند در خصوص برنامه ریزی سفرشان به زاهدان به مناسبت سالگرد انتخابات 24 خرداد صحبت می کنند. استاد گفتند که حتما می خواهند به دیدارمولوی عبدالحمید امام جمعه اهل سنت مردم سیستان و بلوچستان هم بروند و به طرف مقابلشان می گفتند که برنامه سخنرانی شان را به گونه ایی ترتیب دهند که حتما یا قبل از سخرانی شان یا بعد از آن به دیدارایشان بروند. مکالمه که تمام شد گفتند همکاران آقای روحانی به مناسبت سالگرد 24 خرداد چند مسافرت و سخنرانی برایم ترتیب داده اند از جمله رفتن به زاهدان. منتهی من حتما می خواهم به دیدار مولوی عبدالحمید بروم. بی درنگ پیشنهاد همراهی ام پذیرفتند. دو هفته ایی از آن مکالمه تلفنی گذشت و من تقریبا مطمئن شده بودم که یا استاد فراموش کرده اند یا به هر حال به دلایل دیگری موضوع منتفی شده. بنابراین با این که ایشان را چند بار در طی آن دو هفته دیدم از سفر به زاهدان نپرسیدم. روز چهارشنبه 21 خرداد تماس گرفتند و گفتند که جمعه داریم می ریم. برای یک لحظه غافلگیر شدم؛ باورم نمی شد. پرسیدم " زاهدان استاد؟" گفتند که مدارک شناسایی لازم را که همراه داری؟ جمعه 5:30 صبح پروازمان هست و شب ساعت 12 هم برگشتمان. و حالا ساعت 5 صبح راهی فرودگاه بودیم. هوا گرگ و میش بود و نسیم خنکی می وزید با یک کیف کوچک سوار شدند. پروازمان از ترمینال 2 بود. در راه جویای زمان سفرم شدند و گفتم اواخر مردادماه باید ایتالیا باشم چون قبل از شروع دوره بایستی روند دیپلماتیک طی شود. به فرودگاه مهرآباد رسیدیم، خوشبختانه در پارکینگ فرودگاه جا بود و به سرعت به طرف سالن فرودگاه رفتیم. به سالن که رسیدیم سیل سلام علیک ها و احوالپرسی ها به سمتشان جاری شد که برایم چیز جدیدی نبود. سوار هواپیما که شدیم مردی میانسال به مزاح گفت: دکتر زیباکلام شما چرا هواپیمای شخصی ندارین؟! خدمه ی پرواز استاد را شناختند و متوجه شدیم که صندلی هایمان را به ردیف دو تغییر داده اند. حدود یک ربع بعد از پرواز صبحانه آوردند سپس استاد به مطالعه روزنامه پرداختند و می خواستند بخوابند که سر مهماندار مجددا آمدند . همان سوال همیشگی را کردند: استاد اوضاع را چگونه می بینید؟ و استاد هم طبق معمول مجبور بودند توضیح بدهند. حدود ساعت 7 بود که رسیدیم خورشید با این که تازه طلوع کرده بود تیز بود در فرودگاه زاهدان چند نفر آمده بودند به استقبالمان. ما در حقیقت میهمان شورای اسلامی اساتید دانشگاه زاهدان بودیم. آقایان دکتر منصوری و دکتر حاتمی میزبانان اصلی ما بودند. دکتر منصوری استاد دانشگاه زاهدان هستند و دکتر حاتمی هم استاد دانشگاه ایرانشهر و مسئولیت دانشگاه آنجا را هم بر عهده داشتند. هوای زاهدان خیلی مطلوب و سبک به نظرم آمد. هنوز در اتومبیل مستقر نشده بودیم که استاد پرسیدند ملاقات با مولوی چه شد؟ دکتر حاتمی و منصوری گفتند که ساعت 11 با خانم دکتر اربابی معاون سیاسی و اجتماعی استاندار و برخی از مسئولین استان جلسه داریم و قرار شده که از طریق دفتر استاندار دیدار با مولوی برنامه ریزی شود. در ضمن به غیر از سخنرانی تان که ساعت 5 بعد از ظهر می باشد، دو ملاقات دیگرهم هماهنگ شده. ساعت 1 بعد از ظهر میهمان یکی از نهادهای امنیتی هستیم برای نهار که خیلی مصر بودند با شما جلسه ایی داشته باشند. یک جلسه هم با اساتید دانشگاه داریم. به سمت مهمانسرای اساتید دانشگاه می رفتیم. به محوطه دانشگاه سیستان و بلوچستان که رسیدیم کم آبی و خشکی را بوضوح می شد دید. با اینکه هنوز خردادماه به پایان نرسیده بود اما خشکی و پژمردگی درختان محوطه یا در حقیقت باغ بزرگ دانشگاه مشخص بود. در مهمانسرای اساتید اتاق برایمان آماده کرده بودند. قرار بر این شد که کمی استراحت کنیم تا ساعت 10:30 که راهی جلسه استانداری شویم. ساعت 10:30 بود که با صدای در زدن از خواب بلند شدم. استاد پیش از من از اتاقشان خارج شده بودند. دکتر حاتمی آمده بود که راهی استانداری شویم. از ایشان پرسیدم که استاد کجا هستند؟ گفت در محوطه دارند با تعدادی از دانشجویان صحبت می کنند. به اتفاق آقایان دکتر منصوری و حاتمی راهی استانداری شدیم. روز جمعه بود و خیابان ها خیلی خلوت بودند، تعداد ماشین های پلیس که در تردد بودند بیشتر جلب توجه می کرد. ساختمان استانداری از نظر حفاظتی به شدت تحت مراقبت بود و می باسیت از میان دستگاه های تشخیص بمب عبور می کردیم. خانم دکتر اربابی معاون سیاسی و اجتماعی استانداری به استقبالمان آمدند. ملاقات و جلسه با ایشان برایم جالب بود. در حقیقت می توان گفت ایشان بعد از خانم ها دکتر معصومه ابتکار معاون رئیس جمهور و دکتر مرضیه دستجردی که در دوران آقای احمدی نژاد وزیر بهداشت بودند، سومین خانم از نظر سلسله مراتب دولتی در جمهوری اسلامی ایران به شمار می روند. بیش از هر چیز مسلط بوده و از اعتماد به نفس بالایی برخوردار بودند. استاد از سوابق شان پرسیدند و گفتند که عضو هیات علمی دانشگاه آزاد زاهدان هستند. خانمی به نام شهرکی را معرفی کردند و گفتند که ایشان مجری برنامه شما در دانشگاه هستند. بعد از استاد پرسیدند که زمان سخرانی شان چقدر است و آیا می خواهند پرسش و پاسخ هم داشته باشیم؟ استاد گفتند که در حدود 45 دقیقه و مابقی زمان را هم بگذاریم برای پرسش و پاسخ. در خصوص تریبون آزاد میان ایشان و استاد اختلاف نظر پیش آمد چون استاد خیلی مایل بودند که تریبون آزاد هم داشته باشند اما خانم دکتر اربابی نگران بودند که با توجه به وضعیت استان ممکن است که اداره و نظم جلسه از کنترلشان خارج شود. استاد گفتند که من همیشه در سخنرانی هایم تابع میزبان هستم و هر طور که شما خودتان صلاح می دانید. یکسری اطلاعات از خانم دکتر اربابی پرسیدیم در خصوص جمعیت استان، .... و مسایل منطقه و بالاخص وضعیت اهل سنت. سپس استاد از ایشان در مورد ترتیب ملاقات با مولوی عبدالحمید جویا شدند. توضیح دادند که قرار شد بعد از سخنرانی شما در دانشگاه و قبل از پروازتان به دیدار ایشان بروید. اما استاد گفتند که این ترتیب خیلی خوبی نیست. چون بعد از سخنرانی یک جلسه هم با اساتید دانشگاه دارند و ممکن است بعد از سخنرانی در جریان پرسش و پاسخ بیرون از سالن سخنرانی گفتگوهایی صورت گیرد و خلاصه همه چیز هول هولکی خواهد شد. استاد نظرشان ساعت 4 بعداز ظهر بود که قبل از سخنرانی باشد. البته در صورتیکه مزاحم استراحت ایشان نشوند. در همین حین استاد به تلفن همراه شان پاسخ دادند و با عذرخواهی از جمع شروع کردند انگلیسی صحبت کردن. بعد هم به خانم دکتر اربابی گفتند که متاسفانه مصاحبه زنده است و چند دقیقه ایی باید صحبت کنند. خانم اربابی هم گفتند که جلسه ما عملا تمام شده و فقط منتظرپاسخ مولوی عبدالحمید هستیم. استاد بیرون رفتند و در حدود 10 دقیقه بعد برگشتند و به کسانی که دور میز بودند گفتند که ببینید وقتی به من می گویند که جاسوس هستی ، هیچ کس باور نمی کند. ولی خوب من الان اطلاعات را به بیگانگان دادم. با لبخندی بر لب گفتند: از بی بی سی ورلد واید بود برای واریز فیش حقوق این ماه تماس گرفته بودند واین طنز همیشگی استاد بود . 

بعد از جلسه استانداری به اتفاق دکتر حاتمی سوار ماشین شدیم . دکتر حاتمی گفتند که ملاقات بعدی مان برای نهار است ساعت 1 و حدود یک ساعتی فرصت داریم. استاد گفتند با توجه به اینکه اذان اینجا نیم ساعت زودتر از تهران است برویم برای نماز و گفتند برویم مسجد مکی. این مسجد را می شناختم، مسجد اصلی و مرکزی بلوچ های اهل سنت است. دکتر حاتمی گفتند که دکتر این همه مسجد است، حالا چرا برویم آن جا؟ و استاد هم جواب دادند به هزار و یک دلیل. اولین و مهم ترینش اختلاط با هم میهنان اهل سنتمان است. با اصرار استاد و اکراه دکتر حاتمی رفتیم به سمت مسجد مکی اما معلوم شد که آن مسجد جمعه ها به واسطه نماز جمعه تعطیل است و نماز جمعه در محلی به نام عیدگاه برگزار می شود دکتر حاتمی خوشحال گفتند که خوب جناب دکتر برویم به سمت اطلاعات. اما استاد گفتند که نه برویم به سمت جایی که اهل سنت نماز جمعه می خوانند. دکتر حاتمی با ناراحتی گفتند که آقای دکتر برای ساعت 1 منتظرمان هستند. شما بعدا می روید و کار دست ما می دهید. اما استاد گفتند که نه دیر نمی شود. ما آنجا نمازمان را می خوانیم و ساعت یک به ملاقاتمان می رسیم. به عیدگاه رسیدیم، محوطه ای وسیع مانند بیابان بود که با داربست برایش سایه بان درست کرده بودند. یک روحانی درحال سخنرانی بود. به همراه استاد رفتیم وضوخانه و وضو گرفتیم. از همان جا متوجه نگاه دوستانه، کنجکاو و بعضا سنگین افراد شدیم برای خواندن نماز به سمت جمعیت رفتیم. با توجه به این که اذان هم گفته بودند رفتیم برای نماز.
هرکس برای خودش سجاده آورده بود و طبعا آماده شدیم تا روی خاک نماز بگزاریم که پیرمردی با مهربانی جهت سجاده اش را افقی کرد و دعوتمان کرد تا کنار او نماز بگزاریم. جمعیت در حدود 2، 3 هزارنفر می شدند. دکتر حاتمی دائم به من گفتند که تو رو خدا شما راضی شان کنید که برویم این آقایان بهشان بر می خورد دیر برسیم. . نماز را خواندیم تازه نشسته بودیم که جوان بلوچ رشیدی به سمتمان آمد و گفت: آقای دکتر زیباکلام؟ استاد با سر تایید کردند. گفت: با همراهتون تشریف بیارین ردیف اول مولوی ازتون دعوت کرده.
دکتر حاتمی هاج و واج مانده بود. سیل جمعیت را می شکافتیم و به جلو می رفتیم که بازهم متوجه نگاه سنگین عده ای شدم، آهسته در گوش استاد نجوا کردم: نگاه ها بعضا سنگین است. با خنده گفتند: من در قائله ی کردستان به نمایندگی از مرحوم مهندس بازرگان برای مذاکره رفتم و گروگان گرفته شدم، این بندگان خدا که تنها کنجکاوند...
وقتی استاد به جلو رسیدند مولوی عبدالحمید برخاستند و یکدیگر را در آغوش گرفتند . هیچکس به اندازه من از دیدن آن صحنه خوشحال نشد. چون می دانستم که چقدر استاد خوشحال شده اند. مطمئنم با توجه به این نکته که چندین شهر دیگر هم بود که ستاد بزرگداشت 24 خرداد به استاد برای سخنرانی پیشنهاد کرده بودند ایشان زاهدان را به دلیل ملاقات با مولوی عبدالحمید انتخاب می کنند. از زمان حرکت هم تنها چیزی که دائم به میزبانانمان یادآوری می کردند ترتیب ملاقات با مولوی عبدالحمید بود. فکر می کنم قند در دل استاد آب می کردند از خوشحالی. به محض نشستن به رسم مهمان نوازی برایمان دو لیوان آب آوردند، سپس می خواستند صندلی بیاورند که مانعشان شدیم. بعد از پایان سخنرانی آن روحانی، مولوی عبدالحمید پشت تریبون نماز جمعه رفتند و شروع به خواندن خطبه نمودند: بیانات ایشان در خصوص قیامت بود و تمام آن چه که می گفتند با استناد به قرآن و احادیث منتسب به پیامبر (ص) که :آن چه آدمی را فاسد می کند خیانت در امانت حال این امانت می تواند مال باشد یا حق و آزادی عمده سخنانش در این باب بود، سپس با لحن شدیدی شروع به حمله و نهی تندروی کردند و اقدامات طالبان، داعش و امثالهم را بی پایه و اساس و خلاف سخن و وعده الهی خواندند و آنان را مصداق خیانت در امانت برشمردند. لحن مولوی عبدالمید بسیار معتدل بود و برخلاف برخی از عزیزان نه شعار نیستی و نابودی کشوری و ملتی را می داد و نه خواهان مرگ برآمریکا بود. تفاوت دیگر خطبه مولوی عبدالحمید با ائمه جمعه خودمان ، طولانی بودن آن بود. او تا نزدیکی 2:30 ، 3:00 یعنی بیش از یک ساعت خطبه خواند . در تمام آن مدت استاد نشسته بودند و چشم به مولوی عبدالحمید دوخته بودند. دکتر حاتمی درهمان اوایل چند بار به من و استاد تذکر داد که مسئولین مرتب اس.ام .اس می فرستند و می پرسند که چرا نمی آیید؟ اما استاد گفتند که به هیچ وجه حاضر نیستند حین بیانات مولوی عبدالحمید برخاسته و نماز جمعه را ترک کنند. دکتر حاتمی هم عملا تسلیم شد. سرانجام مولوی عبدالحمید خطبه اش به پایان رسید. در پایان خطبه مولوی گفت که امروز ما یک میهمان بسیار عزیز و فرهیخته داریم که از جمله اساتید برجسته کشورمان هستند، به ایشان و همراهشان خیر مقدم می گوییم و ازایشان تشکر می کنیم که در جمع ما حاضر شده اند. به همراه دو تن ازنزدیکان مولوی از صف نمازگزاران جدا شدیم و به سمت خروجی حرکت کردیم. باورم نمی شد آن چه را که می دیدم باور نمی کردم، جمعیت چند هزار نفری هنگام ورود ما حالا تعدادشان به ده ها هزار نفر رسیده بود. استاد هم مثل من از دیدن جمعیت شگفت زده شده بودند. بدون تردید جمعیت دو، سه برابر نماز جمعه دانشگاه تهران بود. با این تفاوت که آن جمعیت تعلق به زاهدانی داشت که کلا یک میلیون نفرجمعیت دارد که تازه نیمی از آن اهل سنت هستند. اتفاق دیگری که در پایان خطبه افتاد آن بود که مولوی از نماز گزاران برای تکمیل کتابخانه قرآن تقاضای کمک کردند. کمک مردم واقعا شگفت انگیز بود. دو تا گونی بزرگ که شبیه چادرشب بودند وهر کدام را دو نفرحمل می کردند، در طرفة العینی پر شد از پول هایی که نمازگزاران دادند. بعید به نظر می رسید که در نماز جمعه های تهران یا شهرهای بزرگ دیگر، اینجوری مردم کمک کنند. در راه بازگشت از نماز جمعه دکتر حاتمی خیلی نگران و ناراحت بود. می گفت دکتر شما امشب بر می گردید تهران اما ما باید اینجا حساب پس بدیم بعد از رفتن شما. استاد با ناراحتی گفتند، بهشان توضیح می دادید که ما نمی توانستیم وسط خطبه مولوی عبدالحمید راه بیافتیم. بعد هم با دلخوری اضافه کردند که ما خودمان هر رفتاری با اهل سنت داشته باشیم اهمیت ندارد اما اگر آنها از آئین و مذهب شان دفاع کنند و ناراحت شوند از مطالب ضد سنی ما و مطلبی گزنده به ما نسبت دهند بلافاصله می گوئیم که این توطئه استکبار است برای جدایی شیعه و سنی. بالاخره با دو ساعت تاخیر به محل ملاقات رسیدیم. استاد قبل از هر چیز از مسئولین عذرخواهی کردند و گفتند که دکتر حاتمی از اول مخالف رفتن به نماز جمعه بودند، اما ایشان اصرار می کنند. از سر و وضع ساختمان مشخص بود که یک مکان امنیتی است. فردی که آنجا مسئول اصلی بود ضمن خوش آمدگویی شروع به صحبت کرد. بیشتر مطالبش حول اقدامات و برنامه هایشان بود برای مقابله با توطئه ها و حرکت های فرقه گرایان و تندروهای اهل سنت در منطقه. از جمله جیش الاسلام و نحوه مبارزه با این گروه و این گونه مسائل. داشتند توضیح می دادند که یک مجموعه برنامه ریزی های سخت افزاری، نرم افزاری ، کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت دارند برای زمین گیر کردن جریانات تندرو و رادیکال وهابیت و سلفی گری در استان. در تمام مدتی که ایشان صحبت می کردند ، استاد فقط داشتند زردآلو و گیلاس می خوردند. روی میز یک دیس بزرگ پراز زردآلو و گیلاس بود، با چنان سرعتی زردآلو و گیلاس می خوردند که گویا قرار بود دیس میوه را از آن جا ببرند. آن مسئول در حدود بیست دقیقه ایی در خصوص موضوعات صحبت کردند. استاد هیچ چیز نمی گفتند و فقط گیلاس و زردآلو می خوردند. بالاخره از استاد پرسیدند که نظرشان چیست؟ استاد آرام و متین گفتند من این ها که شما گفتید را نمی دانم. خیلی هم نرم افزار و سخت افزار و جنگ نرم و این چیزها سرم نمی شود و نمی خواهم هم سرم بشود. من چیزی که می فهمم این است که سال 57 وقتی انقلاب شد یک سنی در بلوچستان یا زاهدان، یا بندرعباس، یا بندر ترکمن ، سنی بودن برایش یک هویت نبود. مذهبی داشت که از جهاتی متفاوت با تشیع بود. خیلی خودش را جدا یا متفاوت از همسایه اش که شیعه بود نمی دید. در سال 57 وقتی اهل تسنن زاهدان در نماز جمعه شرکت می کردند، این عمل برایشان یک عمل صرفا عادی مذهبی بود. اما در این 34 سال ما کاری کرده ایم که بسیاری از سنی های ایران بعد از قرن ها که آرام و بی دغدغه و بی حساسیت در کنار شیعیان زندگی کرده اند، تازه متوجه هویت سنی شان شده اند. البته ما و سیاست هایمان این کار را نکرده ایم بلکه دشمن این کار را کرده. آمریکا، صهیونیست ها و انگلیسی ها این کار را کرده اند و سنی های ایرانی را نسبت به هویت سنی شان حساس کرده اند. اگر امروز با من به نماز جمعه مولوی عبدالحمید آمده بودید، عمیقا به فکر فرو می رفتید که آن همه نمازگزار آیا صرفا برای ادای نماز جمعه آمده بودند و یا آمده بودند که بگویند ما هستیم. آمده بودند که با شرکت در نماز جمعه اعتراض شان را نشان بدهند. حالا شما هی بگویید سخت افزاری این جوریه، نرم افزاری این جوریه، جنگ نرم این جوریه، جیش العدل این جوریه، آمریکا این جوریه، پاکستان این جوریه و قس علیهذا. حرف های استاد که تمام شد گفتند ما ساعت 4 بایستی برویم خدمت جناب مولوی عبدالحمید. حدود ساعت 3:30 بود که رفتیم به یک سالن بزرگتر برای نهار، تدارک مفصلی دیده بودند. نزدیک ساعت 4 بود که رهسپار منزل مولوی عبدالحمید شدیم. حسن زاهدان این است که چیزی به نام ترافیک ندارد و از یک طرف شهر می شود ظرف 5 یا 10 دقیقه به آن طرف شهر رسید. 
اندکی از ساعت 4 گذشته بود که رسیدیم به منزل مولوی عبدالحمید . آقای دکتر حاتمی توضیح دادند که این مناطق کلا سنی نشین هستند. چند نفر به همراه داماد مولوی به استقبالمان آمدند. در اتاق نسبتا بزرگی نشستیم و چند لحظه بعد مولوی عبدالحمید به همراه چندین تن از اطرافیان و روحانیون اهل سنت وارد اتاق شدند. به احترام ایستادیم و یکدیگر را در آغوش گرفتیم و با سایر همراهان ایشان هم روبوسی کردیم . مولوی عبدالحمید بار دیگر از این که استاد به نماز جمعه آمده بودند تشکر کردند . 
شروع به صحبت کردیم، مولوی عبدالحمید نیمه ی شعبان را به ما تبریک گفتند. گرم صحبت بودیم که برایمان چای و میوه آوردند، چای بسیار معطر و گوارایی بود که به گمانم خاص همان خطه بود، در میان صحبت روحانی همراه مولوی سوالی پرسیدند که برایم بسیار جالب بود.
-آقای دکتر زیباکلام کتابی از شما خواندم تحت عنوان ما چگونه ما شدیم؟ که کتاب بسیار جالبی بود اما آن چه توجهم را جلب کرد این بود که چرا این کتاب را با امام محمد غرالی تقدیم کردید؟
استاد لبخندی می زند.
+اتفاقا این سوال آیت الله هاشمی هم بود و تا کنون هم برایم مشکلاتی پیش آورده اما دلیل اصلیم آن چه بود که از امام غزالی آموختم و دیدم را به دین دگرگون ساخت.
-و آن چه بود؟ روحانی کنجکاوانه می پرسد
+این بود که می توان برای روزه و نماز اعمال دینی هزاران دلیل و توضیح علمی آورد اما امام غزالی بدون پذیرش هیچ دلیلی می گوید اگر خواست باری تعالی این بوده دیگر نیازی به دلیل و برهان نیست بر ما واجب است.
روحانی سرش را به نشانه ی تایید تکان می دهد.

مولوی می افزاید: اتفاقا من هم در آخرین سفر حجی که داشتم به بیان ضرورت اتحاد مسلمین و در ابعاد وسیعتر انسان ها پرداختم و در برابر همه ی صحبت های تندی که می شد تنها به یک آیه اشاره کردم و گفتم اگر خداوند می فرماید برای مبارزه با ظلم با اهل کتاب متحد شوید حال چرا شیعه و سنی که بیش از یک اشتراک دارند نباید متحد باشند؟ چرا باید به اختلافات قومیتی و دینی دامن بزنیم؟ مگر همه ی ما انسان نیستیم؟ پس بهتر است تفاوت های یکدیگر را بپذیریم و در برابر ظلم و از برای احقاق صلح و آزادی متحد باشیم.
گرم گوش دادن به سخنان زیبای مولوی هستم که فردی که کنارم نشسته میوه تعارفم می کند، مردی مسن است که مفتی صدایش می کنند چهره ی آرامی دارد می گوید: این زردآلو ها مال خودمان است همین جا اطراف زاهدان، میل کنید خوشتان می آید.
سایر میهمانان لب به سخن می گشایند، یکی از آن ها با حرارت از عدم تحقق وعده های دولت در قبالشان و عدم استفاده ازاهل تسنن در مشاغل دولتی سخن می گوید.
وی می افزاید: اولین انگی که به ما می زنند جدایی طلبی است که این خود ساخته و پرداخته اقلیتی بیمار است! می گوید: حتی اگر روزی ایران بخواهد سیستان و بلوچستان مستقل شود ما حاضر به جدایی نیستیم، ما برای این مرز و بوم سال ها جنگیده و خون داده ایم ایران سرزمین ماست، بلوچ بودن و اهل تسنن بودن هیچ مغایرتی با ایرانیت ما ندارد من با افتخار می گویم ایران سرزمین همه ی ماست...
مولوی با تکان دادن سر سخنان مهمانش را تایید می کند.
روحانی دیگری اشاره به مصاحبه استاد در مورد سفرشان به حج داشت. ظاهرا یکی، دو سال پیش در یک مصاحبه ایی خبرنگار از استاد می پرسد که آیا به سفر حج رفته اند یا نه؟ و ایشان هم می گویند که سال 77 رفته اند. خبرنگار سپس می پرسد که تجربه و احساس استاد از سفر مکه چه بوده؟ و استاد هم پاسخ می دهند وقتی اولین بار می روند مکه و به حج تمتع، احترام شان نسبت به اهل سنت بیشتر می شود. مولوی عبدالحمید پرسیدند که چی شد شما نسبت به اهل سنت این نگاه را پیدا کردید؟ استاد پاسخ دادند چندین جریان دست به دست یکدیگر دادند. اول نقش پدرم بود. ایشان با باجناق شان که روحانی و مجتهد بودند خیلی بحث و گفتگو داشتند. یکسری کتابهای تاریخی در خصوص صدر اسلام، پدرم مطالعه می کردند که من هم برخی را که می فهمیدم مطالعه می کردم. یکی از آنها که خیلی بر روی من تاثیر گذارد فکر می کنم 13 یا 14 سالم بود که آن را خواندم کتابی بود تخت عنوان " محمد پیغمبری که از نو باید شناخت". کتاب های دیگر هم بودند که الان اسم آن ها را یادم نمی آید. اتفاق دیگری که افتاد آن بود که من در دوران تحصیلم در انگلیس با دانشجویان عرب که اعتقادات دینی محکمی داشتند از جمله طرفدار اخوان المسلمین بودند هم حشر و نشر داشتم. اما از همه این ها مهم تر و بنیادی تر مطالعاتی بود که در جریان نوشتن کتاب "ما چگونه ، ما شدیم" مجبور شدم انجام دهم. فصل پنجم این کتاب در خصوص خاموشی چراغ علم در ایران و جهان اسلام است بعد از آن شکوفایی اولیه و من مجبور شدم مطالعه نسبتا مبسوطی پیرامون تحولات فکری و دینی بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) انجام دهم و این مطالعات بیشترین نقش را در نگاهم و احترامم به اهل سنت ایفا کردند. استاد از مولوی عبدالحمید در مورد تحصیلات شان پرسیدند که پاسخ دادند درهند درس خوانده اند. سپس به تلاش های مولوی پیرامون آزادسازی مرزبانان ایرانی اشاره کردند و از ایشان تشکر کردند. مولوی آشکارا نمی خواستند در خصوص تلاش هایشان بگویند که حالت تعریف از خود پیدا نکند. اشاره کردند به نقششان در جریان باز گرداندن آب رودخانه هیرمند به ایران. توضیح دادند که بسیاری از تلاش ها و گفتگو ها با مقامات رسمی حکومتی نبود و بیشتر با مسئولین و افراد با نفوذ غیر حکومتی بود. مقصود مولوی غیر مستقیم این بود که اگر مسئولین حکومتی در ایران بگذارند خیلی از مسائل را از طریق ریش سفیدی و شیخوخیت محلی می توان حل کرد چنان که در جریان آزادسازی مرزبانان یا آب رودخانه هیرمند نشان داده شد. ساعت 5 شده بود و دکتر حاتمی به ما اشاره می کردند که باید برویم.
فاصله منزل مولوی عبدالحمید تا دانشگاه چند دقیقه بیشتر نبود. سخنرانی در آمفی تئاتر اصلی دانشگاه برگزار می شد. خانم دکتر اربابی آمده بودند و بسیاری از دانشجویان با همان لباس سنتی بلوچی بودند. خانم شهرکی مجری برنامه بود. مراسم شروع می شود. تلاوت آیاتی از کلام الله مجید، پخش سرود ملی جمهوری اسلامی ایران که همه یکرنگ با هر لباسی به احترامش برمی خیزند و نمایش کلیپی از دانشگاه سیستان و بلوچستان. سپس اجرای موسیقی سنتی و رقص محلی است.
آهنگ موسیقی بسیار تند است با ضربات ممتد و محکم و حرکات سریع موزون، دوست عزیزی که میان من و استاد نشسته برایمان توضیح می دهد که در گذشته در این ناحیه بادهای شدیدی می وزیده و مردم این آیین سنتی را برای جلوگیری از طوفان اجرا می کردند.مراسم دلپذیر به پایان می رسد و از استاد برای ادای سخنرانی دعوت می کنند.
با این که بیشتر سخنرانی ها، مصاحبه ها ، مناظره ها و مقالات استاد را دنبال می کنم ، اما سخنرانی ایشان برایم جالب بود. در ابتدا توضیح دادند که پیروزی آقای روحانی در انتخابات 24 خرداد سال گذشته یک پیروزی حساب شده، با برنامه ریزی دقیق و یک مجموعه یکدست در قالب یک حزب یا یک جریان سیاسی مشخص نبود که حالا بعد از انتخابات همه چیزشان مرتب و با برنامه ریزی از قبل مشخص شده باشد. واقعیت آن است که تا 2، 3 روز مانده به 24 خرداد روز رای گیری اصلا مشخص نبود که آیا آقای روحانی رئیس جمهور خواهند بود یا نه؟ بعلاوه قبلش هم باز بسیاری از نکات اساسی درخصوص انتخابات مشخص نبود. اینکه آیا آیت الله هاشمی خواهند آمد یا نه؟ آیا آقای خاتمی خواهند آمد یا نه؟ آیا اصلاح طلبان بر روی یک نامزد توافق می کنند یا نه؟ بالاخره آقای هاشمی در دقیقه 90 آمدند، بعد رد صلاحیت شدند، بعد دکتر عارف کناره گیری کردند و همه این تحولات ظرف یکی، دو هفته اتفاق افتادند. یقینا این اتفاقات که نه کسی آن ها را برنامه ریزی کرده بود، نه پیش بینی در رای آوردن آقای روحانی خیلی تاثیر داشتند. همه چیز در آن دو، سه روز آخر رقم خورد وقتی میلیون ها نفر که خیلی مصمم نبودند که اساسا آیا می خواهند در انتخابات شرکت کنند یا نه در دقیقه نود تصمیم به شرکت در انتخابات گرفتند و به آقای روحانی رای دادند. بعد که آقای روحانی پیروز شدند مسئله ترکیب دولت و همکاران بود. بعد گرفتن رای اعتماد از مجلس بود. نکته بنیادی دیگر که باز برمی گردد به ترکیب یا ساختار قدرت در ایران. برخلاف کشورهای دیگر که حزب یا جریان پیروز در انتخابات عمومی در چهار سال بعدی همه قدرت و سیاست گذاری های اجرایی آن کشور را بدست می گیرد، در ایران این گونه نیست. روحانی به عنوان رئیس جمهور منتخب خیلی قدرت و اختیاراتی ندارد. او صرفا بخشی از قوه مجریه را در دست دارد آن هم با وزرایی که مجبور است با تعامل با مجلسی که مخالف وی هستند انتخاب نماید. یعنی ایشان با این که در انتخابات پیروز شده و نصف بعلاوه یک آرا را از آن خود کرده و دولتش یک دولت ائتلافی نیست ، مع ذالک مجبور است هوای ارکان دیگر قدرت را هم داشته باشد و نمی تواند صرفا برنامه ها، سیاست ها و اهدافی را که خودش و مجموعه اش می خواهند به اجرا بگذارند . سپس توضیح دادند که نکته مهم سومی که در هرگونه ارزیابی از عملکرد دولت روحانی می بایستی در نظر بگیریم ، وضعیت و شرایطی بود که کشور در آن قرار داشت و ایشان دولت را تحویل گرفت. تحریم ها عملا اقتصاد کشور را فلج ساخته بودند ، 5 الی 6 میلیون بیکار، تورم رسمی نزدیک به 40 در صد، رشد اقتصادی منفی 3 درصد ، تعطیلی یا کارکردن نزدیک به وضعیت تعطیلی بسیاری از واحدهای تولیدی، فساد که از در و دیوار مملکت می ریخت وضعیتی بود که 8 سال مدیریت اصولگرایان در کشور بوجود آورده بود. با این جمع بندی سخنرانی شان را به پایان رساندند که هر ارزیابی از میزان موفقیت و شکست دولت یازدهم در آستانه ورود به سال دوم لاجرم می بایستی نحوه به قدرت رسیدن این دولت در انتخابات 24 خرداد ، این که قدرت را می بایستی با کانون های دیگر شریک باشد و بالاخره وضع اسفناک کشور در عرصه داخلی و خارجی زمانی که دولت یازدهم تشکیل شد ، صورت گیرد. به عنوان چشم انداز آینده دولت هم اظهار داشتند که اگر روحانی بتواند کشور را از باتلاق هسته ایی بیرون بکشد آنگاه می تواند در سایر عرصه ها موفق شود. اگر نتواند و مذاکرات هسته ایی موفقیتی به همراه نداشته باشند، روحانی در عرصه های دیگر هم نخواهد توانست به موفقیتی برسد.
سخنرانی استاد در حدود یک ساعت به طول انجامید. بعد هم در حدود یک ساعت پرسش های کتبی حضار بود که خانم شهرکی آن ها را می خواندند . بسیاری از پرسش ها در خصوص سیاست های دولت روحانی در خصوص اقلیت ها و مشخصا اهل سنت بود. برخی دیگر از پرسش ها در خصوص عزل و نصب ها بود و این که چرا هنوز بسیاری از مسئولین و مدیران زمان احمدی نژاد سر کار هستند. پرسش هایی هم در خصوص رفع حصر و زندانیان سیاسی بود. البته پاسخ برخی پرسش ها مشخص بود. از جمله رفع حصر و آزادی زندانیان سیاسی و معلوم بود پرسش کنندگان می خواستند موضوع مطرح شود. در خصوص سر کار بودن مدیران احمدی نژاد استاد توضیح دادند که سیاست اصولگرایان در دوران احمدی نژاد مبنی بر کنارگذاشتن همه ی مدیران و مسئولین قبلی صرفا به دلیل آن که در دوران آقایان هاشمی و خاتمی سمت داشتند کار غلطی بود. ما نباید مدیران و مسئولین را به صرف سمت داشتن در دوران آقای احمدی نژاد عزل کنیم. بنابراین فرض من بر این است که شماری از مدیران و مسئولین زمان آقای احمدی نژاد از نظراجرایی بد نبوده اند. دلیل دوم آن است که آقای روحانی برای همراه نمودن بدنه مجلس مجبور بوده امتیاز بدهد و آوردن آقای رحمانی فضلی یک جور معامله با جناح راست میانه رو مجلس بود. این معامله یک بهایی دارد که هزینه اش یکسری انتصابات از جانب وزیر کشور است. انتصاباتی که خیلی در خط دولت جدید و اصلاح طلبان نیست. ما چاره ایی نداریم جز این که این ها را بپذیریم برای آن که همچنان دولت حمایت بدنه اصولگرای مجلس را داشته باشد. در خصوص رفع حصر و آزادی زندانیان سیاسی گفتند که نمی شود اقدامی صورت گیرد چون اگر رفع حصر صورت گیرد و زندانیان سیاسی آزاد شوند، آن وقت خیلی از آنچه که اصولگرایان در مورد وقایع سال 88 گفتند به زیر سوال می رود. بعلاوه فرض کنید که مهندس موسوی و خانم زهرا رهنورد بعلاوه جناب کروبی آزاد شده اند و باز گشته اند به منازل شان. آنوقت با میلیون ها نفر که می خواهند به دیدن آنان بروند چه باید کرد؟ اگر هم نیروهایی منازل آنان را محاصره نمایند که کسی نتواند به دیدارشان برود که باز همان داستان حصر تکرار می شود. 
حدود ساعت 7:30 بود که جلسه سخنرانی به پایان رسید. برنامه بعدی مان جلسه با شورای اسلامی استادان و مدرسین دانشگاه سیستان و بلوچستان بود. بعد از جلسه سخنرانی دانشگاه دو گروه استاد را محاصره کردند. دانشجویانی که می خواستند با ایشان عکس یاددگاری بگیرند و خبرنگاران ایسنا، ایرنا و غیره که مصاحبه می خواستند . استاد گفتند زمانی برای مصاحبه عملا باقی نیست چون جلسه دارند. اما خبرنگاران با اعتراض می گفتند که از صبح دنبال استاد بوده اند. از طرف دیگر دکتر منصوری از طرف خانم اربابی گفتند که استاد با توجه به این که به دیدارمولوی عبدالحمید رفته اند حتما بایستی به دیدارآیت الله عباسعلی سلیمانی نماینده رهبری در استان و امام جمعه زاهدان بروند. استاد هم پاسخ دادند که با کمال میل. گفتم استاد ساعت نزدیک 8 است. ما ساعت 11 پرواز داریم. 10:30 می بایستی فرودگاه باشیم و 10 دیگه بایستی از زاهدان برویم. برنامه شام و جلسه با اساتید هم هست به خبرنگاران هم گفتید بعد از نماز مصاحبه می کنید برنامه دیدار با نماینده رهبری و مسئولین دانشگاه هم هست بعد هم دانشجویان اهل سنت می خواهند جداگانه ملاقات داشته باشند، می رسیم؟! با خنده گفتند همیشه برنامه سفرهایم به همین شکل است من هر وقت میایم به یک شهرستان یا استانی این گونه است و تازگی ندارد. آخرش هم خیلی ها گله می کنند که با آن ها جلسه و دیداری نداشته ام. بعد هم گفتند که از میان همه این ها فعلا اولویت با دیدار جناب آقای سلیمانی است که بعدا سوءتفاهمی برای خانم اربابی و مسئولین دانشگاه پیش نیاید.نماز را خواندیم و چند دقیقه ای استراحت کردیم دکتر منصوری و دکترحاتمی آمدند و گفتند که اساتید منتظر هستند . در لابی مهمانسرا خبرنگاران به استاد اعتراض کردند که مصاحبه با آنان چه می شود؟ استاد هم گفتند بیایید به جلسه ایی که من الان با اساتید دارم. اما آن ها خواهان یک مصاحبه و گفتگوی ویژه بودند. استاد هم با ناراحتی گفتند که من مطلب اضافه ای ندارم که اختصاصی به ایسنا یا ایرنا زاهدان بگویم. افزون به همان پاسخ هایی که در دانشگاه دادم به خدا مطلب دیگری ندارم. شما هم می توانید پرسش هایتان را در همان گفتگو با اساتید مطرح کنید. در عین حال دکتر منصوری گفتند که اساتید ممکنه خیلی از این برنامه استقبال نکنند. به هر حال خبرنگاران حاضر گفتند که منتظر می مانند. به دانشجویان اهل تسنن هم گفتند که حرف بیشتری از آن چه که در پرسش و پاسخ در خصوص اقلیت ها گفته اند ندارند و آن ها هم با دلخوری برگشتند. بالاخره جلسه با اساتید شروع شد. دکتر حاتمی همکاران را معرفی کردند. در حدود 15 نفر می شدند. هم اساتید پزشکی و مهندسی بودند هم اساتید علوم انسانی. قبل از شروع دکتر حاتمی توضیح دادند که ما منتظر خبر از بیت جناب سلیمانی هستیم چون استاد ممکن است برای دیدار ایشان مجبور به ترک جلسه شوند. روی میز چندین دیس هندوانه ومیوه ایی شبیه گرمک بود و باز استاد مثل جلسه با مسئولین امنیتی ، یکراست رفتند به سر وقت آن ها. ظاهرا از آن میوه شبیه گرمک خیلی بیشتر خوششان آمد چون دیس نزدیک خودشان و دیس دیگررا کامل خوردند. دکتر منصوری که در منتهی الیه استاد نشسته بودند، دیس سوم را آوردند نزد استاد. پس از اتمام تمام دیس ها استاد رفتند بطرف دیس هندوانه! در یک چشم بهم زدن دیس هندوانه سمت خودشان را میل کردند و معطل نشدند و خودشان بلند شدند از آنطرف میز دیس دوم هندوانه را هم آوردند جلوی خودشان. بی اختیار به یاد زردآلوهای بعد از ظهر افتادم. تحصیل در دانشکده ی پزشکی و کار کردن با برخی از پزشکان در بیمارستان سبب شد کم کم به یک نظریه روانشناختی دست یابم که هر وقت که استاد دلخور و عصبی باشند تلافی آنرا بر سر میوه ها در می آورند! واضح بود که از جلسه با اساتید هیچ استقبالی نکرده اند. متاسفانه اساتید مسائل خیلی کلی را مطرح می کردند. یکی از آنها که استاد مدیریت و قبلا هم از مسئولین دانشگاه بودند، ازاستاد می پرسیدند که برنامه کلان دولت برای برون رفت از وضعیت کنونی و قرار گرفتن در مدار توسعه یافتگی چیست؟ با شنیدن این پرسش، استاد تقریبا یک سوم گرمک های دیس جلویشان را خوردند. استاد دیگری می پرسیدند مشکل اساسی جامعه ما در ضعف جامعه مدنی خلاصه می شود و برنامه بلندمدت دولت برای تقویت جامعه مدنی چه می باشد. از میان همه عزیزان یک استاد روانشناسی بالینی بودند که به جای پرسیدن سئوال به تشریح تبعیضات عدیده ایی که به عنوان یک اهل سنت در جامعه و حتی در محل کارشان در دانشگاه و بیمارستان با آن مواجه هستند پرداختند. بعد هم به استاد گفتند که این ها را از این بابت نمی گویند که دولت آقای روحانی به رفع آنها بپردازد چون می دانند اگر دولت ایشان بخواهند هم قادر به رفع این تبعیضات و تعصبات علیه اهل سنت نخواهد بود. هدفشان فقط این بود که استاد در جریان خیلی از واقعیت ها که اهل سنت با آن ها دست به گریبانند قرار بگیرد. حدود ساعت 9 موبایل دکتر حاتمی زنگ خورد و ایشان به ما اطلاع دادند که برنامه دیدار با آیت الله سلیمانی منتفی شده چون ایشان خسته هستند و پیشنهاد کرده اند که فردا می توانند در خدمتشان باشند. سر میز شام رئیس دانشگاه سیستان و بلوچستان آمدند. ایشان چون منصوب آقای احمدی نژاد بودند ، نه در مراسم سخنرانی آمدند و نه ملاقات دیگری با استاد داشتند. علت حضورشان هم آنجا دیدار استاد نبود بلکه با شماری از دانشجویان شان در همان سالن مجاور جلسه داشتند و خوب نمی شد از کنار ما بدون یک سلام و علیک رد شوند. در ضمن معلوم شد که آن میوه ها که شبیه گرمک بود، برای رئیس دانشگاه و میهمانانشان آماده شده بود که مسئولین رستوران فکر می کنند ما میهمانان رئیس دانشگاه هستیم و برای ما آورده بودند. با شنیدن این داستان در حالی که استاد رئیس دانشگاه را می بوسیدند آنچنان شلیک خنده سر دادند که سالن لرزید. بعد به ایشان گفتند، آقای دکتر ببینید این اصلاح طلبان و روحانی چی ها چقدر نمک نشناس هستند و می گویند که احمدی نژادی ها هیچ کاری نکردند و مجددا خنده ی بلندی سردادند. رئیس دانشگاه گفتند که امیدوار هستند کم و کسری نبوده باشد. برخورد کوتاه با یک مدیراحمدی نژادی در دولت جدید برایم جالب بود. استاد با چه روی بازی با ایشان مواجه شدند.انگار نه انگار که ما را تعمدا نادیده گرفته بود.فکر کنم آن برخورد گرم و بی تکلف استاد باعث شد تا رئیس دانشگاه یخش آب شود و از استاد بپرسد که کم وکسری ندارند و اگر کاری هست در خدمتند. بعد از رفتن رئیس دانشگاه دکتر حاتمی گفتند که یواش، یواش بایستی برویم به سمت فرودگاه . دراتومبیل استاد پرسیدند که پس چرا آیت الله سلیمانی حاضر نشدند ایشان را ببینند؟ هم دکتر منصوری و هم دکتر حاتمی گفتند ممکن است به ایشان برخورده باشد که چرا شما اول رفته اید به دیدار مولوی عبدالحمید. 
به همراه استاد راهی فرودگاه می شویم از دکتر برهانی و دکتر منصوری بابت تلاششان تشکر کرده و خداحافظی می کنیم، سوار هواپیما می شویم.
هواپیما بلند نشده که به خواندن روزنامه می پردازیم کمی که می گذرد برای پذیرایی مهماندار وارد کابین می شود به هر مسافر یک بسته بندی شام می دهد، استاد بسته را در کیفشان قرار می دهند. با لبخند می گویند: حسینعلی ( نوه شان نوه که اسمش یحیی است و ظاهرا استاد به یاد و احترام مرحوم آیت الله حسینعلی منتظری او را حسینعلی صدا می زنند ) عاشق این غذاهای هواپیماست. مادرش و خانمم بهترین غذاها را برایش درست می کنند اما با اکراه می خورد. اما به این غذاهای هواپیمایی علاقه خاصی دارد، فکرکنم مثل خیلی از ما بزرگترها گول بسته بندی و ظاهر را می خورد. واقعا احساس کردم که این دکتر صادق زیبا کلام که خیلی ها او را صرفا به واسطه تحلیل های سیاسی اش می شناسند دارای عواطف و احساسات ظریفی هم هست که تنها نزدیکانش می بینند. داشت خوابم می گرفت که یکی از مسافرین آمد و با استاد سلام و علیک کرد. از مسئولین استان بود و برای شرکت درجلسه ایی عازم تهران بود. از اینکه نتوانسته بود به سخنرانی بیاید اظهار تاسف کرد و از استاد خواست که ایشان را در جریان بگذارد. استاد علیرغم خستگی با ملاطفت و مهربانی گفتند که مطلب خاصی نبود بیشتر پرسش های حضار بود. اما آن مسئول کنجکاو بود و می پرسید شما چه می فرمودید. استاد خیلی شکسته بسته توضیحاتی دادند. بعد از او نوبت به یکی از میهمانداران رسید. با فرود هواپیما از خواب بیدار شدم استاد هم خوابشان برده بود. ساعت از 3 بامداد گذشته بود که بعد از 22 ساعت به منزلشان رسیدیم.
خداحافظی می کنیم و می گویند چند ساعت فرصت استراحت دارند سپس عازم کرمانشاه هستند.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی